RSS  چهلم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهلم

فقط 10 شب مانده به شب چهلم

سه شنبه 87/7/30 ساعت 8:2 عصر

 

 

بهترم ...

دلم آزاد شده ... کینه و نفرتی ندارم ...

قلبم محکم تر می تپه ...

همه چیز خوبه ... و

الحمدلله...

 

به سنت بدا دارم معتقد و  ایمانم بهش داره بیشتر میشه ...

حتی اگه چیز مقدر شده باشه ... با دعا و نیایش میشه تغییر کنه ...

خدا رحیم تر از اونه که از نداها و نجوا های شبانه کسی بدون توجه به خواسته اش بگذره ...

 


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

دوازده روز به روز چهلم

یکشنبه 87/7/28 ساعت 11:18 عصر



بیچاره کسی است که از هر ده  آه و های اش جواب یکی از های هایش  را ندهد.......
 امیر المومنین علیه السلام


چشمهایم !!! شاید چشمهاییم مانع از بالارفتن آه هایم باشد ...

کمی بیشتر باید مراقب باشم

نباید هر چیزی را ببینند

نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

چهارده روز مانده به روز چهلم

شنبه 87/7/27 ساعت 3:15 عصر

 

 

نسبت به نمازم سخت کاهل شدم ...

دیشب هم صدام بالا تر از سقف اتاق نرفت .. که اگه می رفت الان این حس رو نداشتم ..

شایدم شیطونه ! شایدم نفس کاهلمه که نمی تون پاشم نماز بخونم ...

 

منتظرم تموم شه .. همین

یگه دارم خل میشم ! شایدم افسردگی گرفتم نمی دونم .. یه آن خوشم یه آن بدم .. یه آن سر حالم یه آن ضد حال ...

 

کی این شعر رو گفته ! این چند لحظه ای همش توی مخمه ..  هم آروم میشم هم اعصابم رو خورد می کنه ...

 

 

شاهد تو  و  مشهد تو  و مشهود تویی ----  عابد تو و  و معبد تو و معبود تویی

بر دیده ما نیست کسی جز تو عیان -------  قاصد تو و مقصد تو و مقصود تویی


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

چهارده شب مانده به شب چهلم

شنبه 87/7/27 ساعت 2:11 صبح

 

 

 

خدایا ! دب ه کسی دل ببندم و نشکونیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

ازت شاکیم!!!! چرا من ؟

دیگه به هیچ عشقی باور ندارم .. دیگه نمی تونم با کسی صافو  صادق بیا جلوم .. من یه اشغال دشم ؟

چرا من رو افردید که ضجرم بدی؟؟؟؟؟؟

که چی بشه !!! که آدم بشم !! که بعدش چی بشه برم بهشت یا جهنم !!

من هیچ کدوم رو نمی خوام

 

نه بهشتت نه جهنم .. من اصلا شاکیم که من رو آفریدی !!!

خدیای چرا منو به سمت عاشقی هول دادی هاااااااان؟؟؟؟؟/

 

شد برم عاشق بشم و ازت اجازه نگیرم؟ شد ؟

چرا هولم دادی ؟ چرا همون موقع نزدی توی گوشم ؟

چرا باید این همه درد عشق رو تحمب کنم

و چرا الان باید دلی پاره پاره داشته باشم که دیگه نمی تونه عاشق بشه ...؟

ازت شاکی ام !

 

چهار ده روز مونده .. نگه اش می درم ولی بعدش دیگه خودمم ...

تا الانش نشده انکارت کنم

 کردم؟؟؟؟؟؟

 

آه تو هستی و خداییت رو می کنی ! منم هستم و مجبورم بندگی ات رو کنم ! چاره ای دارم؟؟؟؟؟

 

افریدید قلدری ! قدرت داری تکبر داری و به رخ می کشونی ! می خوای بگی ن هیچم ! می خوای بیگ که چقدر خودت بزرگی !!!

 

م خسته ام ! از همه چیت خسته ام .. از خدایی گریت از همه چیت خسته ام ! چرا من رو افریدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

دارم می ترکم ...

کو اون رحمانیتت ؟

کو اون رحیمتیت ؟

چرا همش باید ضجر ببینم چرا همش باید ازار ببینم !

 

چرا هی عاشق این و اونم کردی و دلم رو شکندی هــــــــان؟

 

خدایی ؟ بزرگی ؟ رحیمی ؟ رحمانی ؟

جون من رو بگیر ... خسته شدم

 

چیه می خوای بگی کم آوردم ؟؟؟

آره ! نه ایوبم نه موسی نه هارون و ابراهیم نه علی

نه هیچی نیستم

می فهمی

من هیچی نیستم !!!

هیچی .....

هیچی !

 

واست چی داشتم هان؟

درست بندیگی ات رو کردم؟

 

درست برات نماز خوندم؟

شد یه باز نماز بخونم و فکرم  به غیر تو نره؟

 

شد یه بار کاری کنم و منیت توش نباشه ؟

شده یه کار رو. فقط برای تو انجام بدم؟

شده گناه نکرده باشم؟

هـــــان؟

چرا ساکتی ؟ من از تو جواب می خوام ؟

یادته رفتم بیرون داد زدم مثل دیونه ها

هیچی نیومد سراغم ..

نه خضرت نه مهدی موعودت

 

تنهای تنهام

حتی گاهی خیال می کنم توام دیگه بهم توجه نداری ...

آخه خدا تو این همه عمرم جز تو کسی رو داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

شده ؟؟

 

خیلی نامردی !!!

 

بد دارم عذاب می شکم ...

چه می دونم شاید خوشت میاد که الا نداری اشکام رو می بینی !

 

 

 


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

بامداد بیست و سوم

سه شنبه 87/7/23 ساعت 2:33 صبح

امروز بیست و سویم بامدادی است که برای چهل گرفته ام ...

جالب است تا قبل از روز بیستم می اندیشدیم و به خود می بالیدم که من چقد طاقتم زیاد است و چقدر صبور هستم و هر روز بهتر میشم

 

همین تکبر و جمله کافی بود که هجمه ها و وسوساه های خناس سراغم اومدن و عجیب من رو در گردابه وجودشون کشوندن و چه جالب از فکر و خیال !!

 

هر گناهی از تصوری به وجود میاد و هر تصوری از فکر و خیالی و هر فکر و خیالی از تکبر به قدرت نفس

 

به راحتی لمس کرم که هر وقت که فکر گناه به ذهنم رسیده وسوسه های شیطانی سراغم می اید که تو قوی هستی و فکر به گناه ، گناهی ندارد پس اکنون که از رسیدن به گناه معذوری به فکر آن باش و از فکر آن لذت ببر !!

 

همین طعمه ی تکبر باعث می شود که فکر کنم و فکر میکنم و فکر کم کم به خیال و خیال به تصور تبدیل میشو د و دیگر در آن مرحله کنترل دشوار است ..افکار بلافصله می آیند و تو نمی توانی کنترلشان کنی مانند سنگ بزرگی که در یک سرازیری می غلتد هر چه حرکت می کند سرعتش بیشتر می شود و سخت می توان آن را نگه داشت آن قدر می غلتد و هر چه دارد زیر پا می گذارد که دیگر قابل کنترل نیست

 

هر وقت در قبل از چهل گناه می کردم برایم قابل مشهود بود که گناه از تصور شروع میشد و تصور از تخیل و تخیل از تفکر

پس کسی می تونه مقاومت کنه و پایداری کنه که فکرش رو کنترل کنه ...

من هم به خودم می بالیدم که بیست روز شده و من فکرم را در حد عالی کنترل کردم و گناهی حتی در حد فکر مرتکب نشدم

همین تکبر کافی بود که خیل عظیم فکر های مختلف بهم هجوم آوردند و تا لب گناه بار ها پیش رفتم ولی

 

ولی خدایم کمکم کرد که اگر کمکش نبود به راحتی گناه می کردم

 

حضورش رو واقعا حس میکردم که در لحظهی گناه عظمتش بیشتر میشد و اتش قهرش بیشتر احساس می کردم

 

دنیایم برایم معنا ندارد خیلی وقته که از دست این دنیا خسته شدم ولی خب مجبور به اطاعت از امر خالقیم و خلق شدیم و مجبور به زندگی پس زندگی می کنیم .. از این دنیا لذت نمی برم .. پس حد اقل طوری زندگی  کنم که خالقم از زندگی من لذت ببرد

 

خیلی مرا در این سن کم آزموده و خیلی زیاد بلایای گوناگون سرم آورده آنقدر که از همه نا امیدم و جز او به او امیدی ندارم .. نمی دانم بعد از این چهل گرفتن لعنتی چه م شود

ولی کم کم طاقتم داره تموم میشه .. به هر حال امید وارم هر چه که هست خیر باشه ...

سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا ...

 

خودش وعده کرده پس وعده اش دروغ نیست

 

الهی ! لا تکلنی الی نفسی طرفه عینا ابدا


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

شانزدهمین روز

سه شنبه 87/7/16 ساعت 12:7 صبح

حالم زیاد خوش نیست

اعصابن خرابه .. ذهنم روی هیچ چیز متمرکز نمیشه ... خیلی کسلم و غم گرفته هستم ...

ما انسانها وقتی اوضامون بریخت میشه یادمون میفته که خدایی هم هست ..

امروز روز 16 هستش .. دقایقی میشه که توش وارد شدم ...هنوز خیلی مونده  خسته دارم میشم


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

شب پانزدهم

یکشنبه 87/7/14 ساعت 10:28 عصر

امرزو یک دروغ گفتم .. بلافاصله بعد توبه کردم .. نمی دانم چرا گه گاه آنچنانخیال و توهم برایم حقیقی جلوه می کند که براحتی دروغ می گوییم و گاهی برای اینکه کم نیاورم ... و چه ساده دروغ می گویم ..

اکنون شب پانزدهم چهله من است ...

امروز به یک دختر زیبا روی چشم دوخته ام ... سریع نگاهم را کنار زدم ... نگاه کردن به زیبارویان بس عجیب غلیان هوس را در انسان می جوشاند
 سعدی گفت ... جماعتی که نظر را حرام بکردند ... نظر حرام کردند و خون خلق حلال

نظر جرام نیست ولی  چکنم که چشمم بد زیبا پسند است

نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

هفتمین چهلم

یکشنبه 87/7/14 ساعت 12:28 صبح

بعد از مدتی دوباره در حال نوشتن هستم

 

 

دو سال از آولین چهلم می گذره .. و من 6 چهلم رو شکست  ... این چهل هفتم که در حال گذره ...

 

 

 

نمی دونم چی بگم ... ولی اگه خدا کمکم نکنه هرگز نمی تونم چهل بگیریم ...

ایت الله مجتهدی تهرانی خدا بیامرز می گفت که بعضی مومن ها خدا دوستشون داره برای همین یک گناه رو با اونها نگاه میداره که همیشه به اون گناه مبتلا میشن چجرا که با داشتن اون گناه اونها همش  به سمت خدا میان و ازش استغاثه می جوین و بیشتر هوای معنوی پیدا می کنن

 

ای چهلم به حساب چهلم هایی که همش توی یکی دور روز اول شکسته میشد فکر می کنم هفتمین چهلمی باشه که دارم می گیریم

 

امید وارم که بتونم تا آخر برم

 

وقتی این نوشته قبلی رو می خونم خیلی خنده ام می گیریه .. فکر میکرم که تا آخر می تونم برم ولی نتونستم

 

من اصلا خودمو آدم مذهبی نمی دونم ولی خیلی ها معتقد هستند که ارق مذهبی خاصی دارم .. به طور کلی خیلی باحاله .. پیش بسیجیا که میرم بهم میگن تو لیبرالی و حرفهای روشن فکری می زنی پیش چپی ها و لیبرال ها که می رم بهم میگن تو خیلی مذهبی می زنی !

 

کلا هر جا که میرم باهاشون جور نمیشم .. مرام خودم رو دارم .. یه دیونه

 

جالبه که این دیونه برای اینکه بتونه چهلمش رو نگه داره یه شرط احمقانه بسته اینکه اگه چهل تموم شد و تونست چهل رو بگیره بعدش هر گناهی که خواست انجام بده .. و بعضی اوقات که نفس اماره میاد تو وجودش میشینه نقشه برای  روز و شب چهل و یکم میکشه ! بعد فکر میکنه که چطوری گناه هایی که می خواد انجام بده رو شرعی کنه ! خیلی جالبه !

 

ولی خوب خود خدا عهد کرده که کسی که چهل روز خودش رو نگه داشت .. باقی عمر خود خدا نگهش می داره ... روایت هم قدسی هست و خیلی معتبره .. باشه منم چهل روز هیچ کاری نمیکنم و آدم خوبی میشم .. ولی بعد از چهل روز دیگه کسی نمی تونه جلوم رو بگیره ...

 

الان توی شب 14 هستم !! برای شروع بد نبوده .. همیشه توی هفته اول نهایت ده روز اول شکسته میشد..

قدیم برای چهل گرفتن خیلی به خودم فشار می آوردم .. ولی آلان نه .. صرفا سعی میکنمگناه هایی که می خوام ترک کنم رو فوکوس کنم ...

راستی وقتی آدم نمازش رو به تاخیر می ندازه چه راحت گناه میاد سراغش ! این چند وقت به طور کلی حس کردم که اگه یه خورده نماز رو به تاخیر بندازی دیگه همه چی تمومه ! کل ذهن و هم و غمت میشه گناه کردن !

 

توی این همه مدت که سعی کردم چهل بگیریم چیزای دیگه هم فهمیدم

اینکه ذهن مقدمه ای هر گناهیه ... یعنی اینکه اگه واقعا می خوای گناهی رو کنار بگذاری به فکر کردنت خوب نگاه کن ... همهی ما زیاد فکر کینیم و لی کمتر به فکرهایی که سرازیر میشن توی مغزمون توجه می کنیم ... این رو خیلی خوب فهمیدم که اگه می خوام گناه هامو کنترل کنم نباید به هیچ چیزشون فکر کنم ... باید از ذهنم بیرونشون کنم ... کار خیلی سختیه ... ولی تو خیلی جاها موفق شدم ... توی چهل قبلی که توی روز 11 شکست داشتم موفق میشدم که ذهن داغونم کرد ... نمی دونم .. خدا کمکم کنه ...

 

 

راستی سر نماز هر تنفس که می کردم بعد از گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین .. به نستعین فکر کردم ...

خدا غفوره خدا رحیمه .. خدا خالق کل شی خدا تواناست خدا همه ی قدرتهاست پس باید توی تمام کار هام از او کمک بخوام .. و جلوی اون خوار بشم  .. حتی هنگام نفس کشیدن به نظرم خیای خوبه که بگم خدایا کمکم کن که نفس بکشم ...

 

می دونی جونم .. بدبختیت از اونجا میشه که فکر میکنی که همه ی کار ها رو خودت داری انحام می دی .. خودت داری راه میری خودت داری نفس میکشی .. خودت داری فکر میکنی ...

 

توی بد بختی که داری چهل میگیری .. باید بفهمی که هر کاری که می کنی با استعانت از خدا باید انجام بدی .. بدون که اگه اذن و اراده خدا با اذن و ارده تو همراه نشه .. هرگز نمی تونی کاری رو انجام بدی ... بدون که اگه سنت خدا این نبود که تو بتونی کاری انجام بدی .. هرگز نمی تونستی حتی نفس بکشی ...

 

راستی فکر کنم یه دو شبی نماز شبت قضا شده .. یادت باشه که چهل گرفتن فقط با نماز شب معنی داره .. حتما قضاشون رو بخون ..


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

روز دوم

چهارشنبه 85/9/1 ساعت 12:41 صبح

الان ساعت دوازه ده و نیم نیمه شب روز دوم چهله منه ...

و قراره که امشب هم  هم برنامه ی دیشب رو داشته باشم .. و قرارا اینکه سه روز اولی و میانی و پایانی روزه بگیرم و نماز شب بخونم دیروز که نماز صبحم قضا شد و نماز شب هم ....

باز هم بر می گردم همین امشب برای گزرارش کار های امروز

امروز موبایلم رو برای ساعت 4:30 صبح کوک کردم ... بیش تر از 10 بار اسنیز شد (10 باری که فاصله 5 دقیقه   زنگ خورد بدون اینکه من جوابش بدم )

تا بالاخره من از خواب بلند شدم ساعت 5:13 خوشبختانه  6 دقیقه به اذان مونده بود من دو انتخاب داشتم :

1 خوندن نماز شب

2 خوردن سحری برای روزه ی امروز ...

نماز شب خوندن 96 دقیقه ای بیشتر شبیه ی جوک می موند و اینکه نماز شب تنها نماز مستحبیه که میشه قضایش رو خوند  و سحری قضا نداره !

اینش د که سریع پریدم توی آشپزخونه و غذا رو سریع گذاشتم توی ماکروویو و شروع  بعد از 2 دقیقه شروع کردم به خوردن غذا واقعا سخت بود توی 3 دقیقه باید غذا رو می بلعیدم .. و بعد آب روش .. حین خوردن گوشم رو تیز می کردم  که ببینم یه وقت نکنه اذان بگن ..

نزدیک خونه ی ما بین دومسجد قرار داره برای همین همیشه میشه صدای اذان رو شنید من غذام تموم شد ولی از بیرون صدایی نشنیدم تا تونستم اب خوردم روش که توی روز یه وقت آب کم نیارم ... ! رفتم توی اتاق رادیو رو روشن کردم :

الله اکبر الله اکبر ..

2 تا شک ورم داشت یا آخر اذانه یا اوله اذان ه شک اول بشتر به واقعیت نزدیک بود ...

بعله رادیو باز خواند

لا اله الا الله ....

فهمیدم نصف غدایی که خوردم رو حین اذان خوندن بوده

ولی خوب من واقعا نمی دونستم مخصوصا اینکه ساعت آشپزخونه ی ما یا همیشه جلو میره یا همیشه عقب می مونه ..

نماز رو خوندم و رو ی تخت دراز کشیدم و صلوات شمار مامان رو ورداشتم شروع کردم به شمارش موبایل رو روی 8:30 کوک کردم که جونه خودم مثلابلند شم بشینم درس بخونم مثلا شنبه میانترم  {...} دارم ...

........................................

الله اکبر الله اکبر ...

یهو از خواب بلند شدم .. نماز ظهره !!! و من باز خواب مونده بودم و صبحم در خواب گذشته بود  ....

روی تخت موندم و از دست خودم خیلی ناراحت بودم ...صلوا ت شماز عدد 67 رو نشون می داد ... با 67 صلوات خوابم برده بود ... !

نفسم می گفت نرو مسجد دیگه خیلی دیر شده ناز رو خودند دیگه دیگه فایده نداره ...

یه آن به خودم گفتم برو ...

وصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالعداه و العشی ....

و من رفتم .. توی راه صلوات رو می خوندم :

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک ....

و من رفتم .. به قنوت دوم نماز رسیدم .. نماز رو خوندم ...و تمام کردم .. اومدم خونه ..

مامان گفت که تا مترو برسونمش .. گفتم ماشین رو ببر گفت که توی طرح باید بره ..

به مترو رسوندمش ...مامان هم نمی دونه که من چهله گرفتم ...

منم توی ماشین یواشکی صلوات میفرستادم  ...  مامان رو رسوندم مترو موقع برگشت صلوات می فرستادم ... به معنای صلوات فکر می کردم ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک ....

.. امروز روز ولادت بی بی خانم  .. کریمه ی اهل بیت ... خانم فاطمه معصومه است و امروز چهار شنبه ... هفته پیش سه شنبه شب اونجا بودم ... ببین چه قد بد شدی که خانم هم دیگه تولدش دعوتت نمی کنه ... توی همین حس و حال بودم که اشکم کم کم در اومده بود ...  یا فاطمه الزهرا  ...

یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا .....

انما نطعمکم لوجه الله ... لا نرید  منکم جزا و لا شکورا ...

قربونتون برم ...  جز اینکه دوستتون بدارم چیکار می تونم بکنم .. تازه اگه لیاقتش رو هم داشته باشم ...

رسیدم خونه و امدم توی اتاقم ....

یه روز شمار درست کردم  که هر روز که تموم میشه  یه کاغذ اون اون رو ور می دارم .. چیز خیلی خوبیه حداقلش اینکه می بینم توی چه روزی قرار دارم ... اگه چهله ام رو بتونم تموم کنم روز شماره رو می ذارم توی اینتر نت .. با یه پرینت ساده راحت میشه یه روز شمار خوب داشت  ... عکسش رو پایین همین متن می تونین ببینین ...

توی این روز شماره  روز هایی که باید روزه بگیرم هم نشون داده و  بالای اون روز یه شکل قشنگ هست که روزه گرفتن و  نشون می ده ......  خوشبختانه روز شماره تقریبا با یکم آذر مقارن شده ... برای همین کسی که میاد توی اتاقم بهم گیر نمیده این چیه ...

...نمی دونم چرا یهو بی حالی بهم دست داد  روی کاناپه دراز کشیدم و شروع کردم به فیلم دیدن ... تا خود ساعت 4 داشتم فیلم می دیدم با اینکه کلی کار داشتم .. روی کاناپه که بودم صلوات می فرستادم  و باز صلوات

4:30 رفتم کلاس زبان

ساعت  6:30 خونه بودم و باز هم همون حس نمی دونم چه حسیه

ولی هر حسی هست زیاد مطلوب نیست ... 800 تا فرستاده بودم و فقط 200 تا مونده بود ... اذان مغرب سر کلاس بودم .. برای همین بعد از یه خورده بی حسی نماز مغرب رو خوندم ... و نماز عشا رو نگه داشتم ... غذا گرم کردم و افطار کردم .. ماردم و پدرم هنور بیرون بودند  هنوز بیرون بودند ... ..

ساعت تقریبا 9 شده بود و من 999 صلوات فرستادم مامان و بابا هم رسیده بودند رفتم توی اتاق نماز عشا رو خودم و 2 رکعت نماز بعدش خوندم و سر سجاده آخرین صلوات رو فرستادم ....

....................................................

خوانندگان عزیز این وبلاگ از شما ممنونم  که درک می کنین که  نباید هویت من شناخته بشه ...

مخصوص ا شما آقای صاد!!!

 در ضمن نه صاد جان من علی اللهی و درویش نیستم .. یه آدمم که سعی میکنم مسلمون و البته شیعه دوازده امامی  خوبی باشم قرار هم نیست که آخرش از درویش ها بگم گرچه تحقیق هم در مورد این فرقه ها کردم .. ولی چهله ی اونها به این صورته که اونها چهل رور از دنیا دور میشن  ولی این به نظر من مثل امتحانی می منونه که صورت مسئله اش پاک شده ... من فقط دارم سعی می کنم  ... که چهل روز واقعا سعی کنم انسان باشم .. هر چیزی رو نخورم هر چیزی رو ننوشم هر چیزی رو نبینم  ... نگم .. هر چیزی رو نشنوم ... هر کاری و انجام ندم و از همه مهم تر به هر چیزی فکر نکنم و فکر و زهنم رو الکی به چیز های بی ارزش پر نکنم یعنی :

کلا انسان باشم و به تمام هوش و حواسم اختیار کامل داشته باشم   ...

در مورد حاجی پرسیدی . مکبر مسجده مونه نه صاحب منه نه شیخ و پیر من آخوند هم نیست ولی یکی از شاگردهای رجبعلی خیاطه  و سر درش حاظر میشده علمش زیاد برام مهم نیست مهم اخلاقشه که واقعا جز کسانیه که با 75 سال سن روشنفکر ترین فردیه که توی این سن دیدم اینگونه باشه ... چنان مناعت طبع بلندی داره که آدم رو به خودش جذب می کنه البته نه هر انسانی رو ...

ولی برای اینکه ثابت کنم که من درویش نیستم آخرین حرفی که توی این زمینه می تونم بزنم اینهاست :

گواهی می دهم که جز الله خداوندگاری نیست الله واحد است و 2 نیست و کسی همتای او نیست و همه در برابر او پست ترین هستند و  هو علی ٌالعظیم ....

گواهی می دهم که محمد رسول خداست  واو خاتم انبیاست و بعد از خدا برترین است برای خلق زمین و خلق آسمانها است ...

گواهی می دهم که علی ابن ابی طالب جانشین بر حق محمد (ص) است و گواهی می دهم که بعد از رسول اکرم او شایسته ترین و والا ترین فرد است ...

گواهی می دهم که مهدی عج  از فرزندانه فاطمه (س) است و او  خواهد آمد و  جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد ....

راضی شدی آقای صاد؟

.................................

راستی بچه ها الان استخاره کردم این آخرین آپ من خواهد بود .. دیگه وبلاگ نمی نویسم ...  شاید اینجا رو هم پاک کردم نمی دونم .. ولی راه انداختن وبلاگ از اول کار مسخره ی بود اون هم  برای همچین کار ی ...

....................................

 

 

.

 

.....

................................

 

 

 


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

روز اول

سه شنبه 85/8/30 ساعت 12:51 صبح

هم اکنون ساعت 15 دقیقه به سه است .. و من در حال نوشتن کار های امروزم ...

از امروز چهله من شروع میشه .. مثله روز برام روشنه که اگه به خودم باشه نمی تونم چهله رو نگه دارم ... با حاجی صحبت کردم گفت

نمازهام رو سر وقت بخونم ...

چهار ساعت توی روز حرف نزنم ...

هر وتی که گشنه ام شد بخورم و قبل از اینکه سیر شدم دست از غذا بکشم ...

......

و خودم برای خودم شرط کردم که سه روز اول سه روز میانی و سه روز پایانی چهله رو روزه بگیرم ...

و اگه شد نماز شب بخونم .... نمی دونم میشه یا نه امشب بر می گردم می نویسیم که شده یا نه توی همین صفحه

هم اکنون ساعت 15 دقیقه مانده به 11 عصر است و من می دانم که نمی توانم چهله را تمام کنم ! اولین روز از چهله  و نماز صبحم قضا شد ! خیلی برایم واضح است که من این کاره نیستم ...

صبح ساعت 10 از خواب بلند شدم ... خیلی دیر تر از اونی که فکرش رو می کردم نماز صبحم که قضا شد و نماز شب که هیچی ! ...

من اینکاره نیستم ...

فقط نیت روزه ام مونده بود  پس روزه ام رو نگه داشتم ... خیلی خوابیدم مادرم صبح بالای سرم اومده بود گفته بود: (( که پاشو برو نون بخر)) ..

از 3 روز پیش بهم گفته بود که برم نون بخرم و من پشت گوش انداخته بودم  ...

این هم از چهله ی من و حقوق والدین ...

بهم گفت داره می ره بیرون و ازم پرسید که ماشین رو کی می خوام ... گفتم ظهر ...

پاشدم یه آبی به سر و صورتم زدم تمرین تار داشتم با بچه های گروه موسیقی دانشگاه ... رفتم و اون آهنگ هایی که باید تمرین می کردم تمرین کردم ... ساعت 11 شده بود .. رفتم سراغ صورتم .. تراشیدمش و مرتبش کردم بعد وضو گرفتم و بعدش یه دوش و غسل و بعد باز رفتم سراغ تار اینبار برای استاد خودم تمرین کردم ... سه شنبه ها کلاس مو سیقی دارم رفتم و تمرین کردم ... ساعت شده بود 10 دقیقه به 12 اذان می گفتند حاضر شدم که برم مسجد ... مامن رسیده بود و نون خریده بود ... حرفی نداتم بهش بزنم ...

به خودم گفتم خوب حالا تا اینجاش که اومدی از این به بعد سعی کن چهله بگیری ...

دنبال صلوات شمار مامان گشتم و پیداش کردم ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر مستودع ما فیها بعدد ما احاط به علمک

و قرار گذاشتم که هزار بار بگم در هر روز چهله ...

رفتم مسجد ...

وصبر نفسک مع الذین یدعون ربک به الغداوه و العشی یریدون وجهه ..

بعد از مسجد به سمت دانشگاه راه افتادم ... توی راه چشمام از هر روز دیگه ای یشتر کار می کد و دختر می دید ! برام عجیب بود من روزهای عادی خودم رو کنترل می کنم حالا که قرار شده چهله بگیرم به این راحتی پست شدم؟

خودم رو کنترل کردم و صلوات می فرستادم

نمی دونم ولی هنوز دلم کامل قرص به اثر صلوات نیست ولی به هر حال اگه اثر داشته باشه خودشو نشون می ده

...

خلاصه امروز تو نستم 1000 تا صلوات رو بگم ... فدا و پس فردا هم باید روزه باشم  نمی دونم ... شاید چهل گرفتم یه کار بی خودی باشه ... ولی به هر حال شروعش کردم ... که ببینم چی میشه

 


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()

<      1   2