RSS  چهار شب مانده به چهل شب - چهلم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهار شب مانده به چهل شب - چهلم

چهار شب مانده به چهل شب

سه شنبه 87/8/7 ساعت 3:15 صبح

قدیم هر وقت کار خوبی می کردم .. مثلا .. دستی رو می گرفتم ... صدقه ای می دادم .. نمازی می خواندم .. روزه ای می گرفتم ... نماز شب نگه نمی داشتم  .. نگاهم را از دختر خوشگل و زیبا اندامی کنار می زدم ..

 

 

احساس خوبی بهم دست می داد ...

 

مدتی برام معنایی نداشت ... و دیگه اون احساس بهم دست نمی داد ... بر عکس وقتی مثلا به چهره یه دختر خوشگل و خوش اندام خیره میشدم بیشتر احساس لذت می کردم !

 

فرق این دو تا حالت این بود که وقتی چشمم رو از نگاه کردن به دختر می بستم برای مدتی احساس شادی و غروری توی وجودم می موند ... ولی توی حالت دوم تا دختر می رفت و یا دیگه نمی تونستم ببینمش احساس لذت هم قطع میشد .. گرچه شاید میشد کمی تخیل کرد ولی باز هم لذت نگاهش رو نداشت ....

 

فقط سه چهار شب مونده ... تا شب چهلم .. میگم سه یا چهار شب چون دقیقش رو نمی دونم .. از روز اول مهر شروع کردم گرچه شاید توی عهدم از چند روز از قبل از مهر بودم ولی از اول مهر بود عهد بستم که چهل نگه دارم برای همین موندم که شب دهم آبان میشه شب چهل یا یازده .. من اصل رو روی یازده می ذارم ... عدد فرد  اونم از نوع اول بهتره !!! خرافات!!

 

الان دیگه به زدیکای چهل رسیدم .. این روزها بیشتر اعصابم خورد میشه .. و کمتر از خودم راضی میشم ... خیلی برام جالبه !!!

 

الان نه نگاه کردن به یه دختر خوشگل و خوش اندام آرومم می کنه و نه نماز و نیایش و کار خیر !!!

 

نمی دونم چه مرگم شده ...

گرچه  کار بدی نمی کنم ... ولی از کار خوب هم راضی نمیشم ... !

 

تلفن رو ورداشتم زنگ زدم 144 .. صدای قرآن

وقتی شماره های 3 + ستاره + صفر + ستاره رو بزنی  خودش چند تا آیه  از یه سوره انتخاب میکنه با معنی می خونه ... شاید نوعی تفال .. استخاره یا هر چی ... البته تفال بیشتر بهش میاد چون غالبا هیچ نیتی قبلش نمی کنم ...

 آیه چهارده از سوره 74 اومد ... یعنی سوره مدثر ! خیلی برام هجیب بود .. نسبت به این سوره و سوره قبلش یه خورده حس نوستالژیک شدیدی دارم ..

یا ایها المدثر ... قم وفانظر ...

 

وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا ?14?

و برایش [عیش خوش] آماده کردم (14)

ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ ?15?

باز [هم] طمع دارد که بیفزایم (15)

کَلَّا إِنَّهُ کَانَ لِآیَاتِنَا عَنِیدًا ?16?

ولى نه زیرا او دشمن آیات ما بود (16)

 

سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا ?17?

به زودى او را به بالارفتن از گردنه [عذاب] وادار مى‏کنم (17)

 

إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ ?18?

آرى [آن دشمن حق] اندیشید و سنجید (18)

 

فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ?19?

کشته بادا چگونه [او] سنجید (19)

 

ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ?20?

[آرى] کشته بادا چگونه [او] سنجید (20)

 

 

خشکم زد !! نمی دونم چی می خواست بهم بگه .. دیشب نماز شبم قضا شد .. چند وقتی هم هست که نسبت به نماز کاهلم ... وقتی امروز داشت اذان می داد داشتم فیلم کارتونی شبکه MBC Max  رو می ددیم کارتون خمیری از شرکت Dream Works که ماجرای دنباله دار یه مخترع با یه سگشه که معمولا همیشه سگش ماجرا رو به پایان می بره !

 

نمی دونم چون دقیقا موقع اذان نشستم و تا آخر فیلم رو دیدم اینطوری بهم برگشت گفت ... ببین چطوری داره بهم میگه بمیرم بهتره !!!

 

احساس پوچی گرفت منو .. از چله هم دارم خسته میشم .. دو باره شماره گرفتم ...

144

بسم الله الرحمن الرحیم .. با سلام بر تو پوشنده راه حق ..

سه + ستاره + صفر + ستاره

شماره مورد نظر صحیح نمی باشد ! هم اکنون چند آیه به طور انتخابی از قرآن مجید قرائت می گردد .. سوره انتخابی توسط سیستم بقره سوره دوم و شماره آیه انتخابی بیست و نه می باشد :

 

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ?29?

اوست آن کسى که آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست (29)

 

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مى‏گمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مى‏کنیم و به تقدیست مى‏پردازیم فرمود من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید (30)

 

این آیه منو دیونه می کنه .. از قدیم به یادش دارم !

نمی دونم چرا قرآن باید برای من اینطوری مقدس باشه ! بچه که بودم بابام می خوسات من رو بذاره کلاس قرآن شاید 5-6 ساله بودم که مثله خیلی های دیگه که مذهبی بودن قرآن بخونن .. جلسه اول رفتم دیگه نرفتم ... برام معنی نداشت چیزی رو که نمی فهمم اید بخونم ! بهم می گفتن بابا کلام خداست ! می گفتم خوب باشه خودش بره بخونه ! چیزی که نمی فهمم چرا زورم می کنین که بخونم؟

گذشت شاید دوره راهنمایی بودم ... بابا ممعمولا زیاد استخاره می گرفت .. برای خودش برای دیگرون .. هنوزم می گیره .. به طرزی که گاهی شورش رو دی میاره .. اون زمان سر چی قضیه ای شد که استخاره گرفتم وو بعدش برای شد شاید نوعی بازی ! ولی کم کم خوشم اومد از گفته هاش مخصوصا اینکه نوعی نیت کردم و به طرز عجیبی حس گرفتم و برای خودم و بازش کردم .. آیه ای اومد که نمی خوام بگم که چی بود ولی باعث شد که من قرآن رو نگه دارم ... ولی

ولی فقط معنیش ! همین .. نه چیز دیگه .. همون اواخر دوره راهنمایی بود که از خونه ی مادر بزرگم کتابخونه قدیمی بابام رو پیدا کردم .. کتاب خونه زمان دبیرستان و دانشگاش .. پر از کتاب های قدیمی شریعتی از همون جزوه هایی که توی انقلاب هم خیلی از دست فروش ها میفروشن .. شروع کردم به خوندن  ... آشنایی من با شریعتی از کتاب میعاد با ابراهیم شروع شد .. تجربه اول حج دکتر شریعتی ... برام جالب بود گرچه همچین دین دار نمبودم ولی استفاده از کلماتش فوق العاده بود .. تا اونجا که مضمون یکی از پاراگرافهاش یادم نمیره ...

 

توحید یعنی خدا یکی ولی اقباس آن بر روی جواع و بشریت و گروه هاست که حکم به وجودش می کند .. توحید یعنی انسانها یکی هستند .. جوامع یکی هستند .. گروه ها یکی هستند مذاهب یکی هستند .. چرا که همگی دارای یک خدا هستند ...

 

گرچه بوی خفن پلورالیسم از بوی صحبت هاش می اومد منم اون زمان نمی فهمیدم ولی باعث شد که شریعتی برام یه اسطوره بهشه .. اولین شخصی که وقتی یه سول بهش می کردند الکی اخ تخم نمی کرد !

 


نوشته شده توسط: چهلم

 RSS 

نوشته های دیگران ()